Tuesday, November 09, 2004

مجموعه گفتگوها ی رادیو آزادگان با کوروش صحتی

Monday, November 08, 2004

برگی از پرونده جنایات رژیم جمهوری اسلامی

پس از قیام دانشجویی هیجده تیر ماه 1378 سرکوب گسترده ای در ایران روی داد. بسیاری از دانشجویان به بند کشیده شده، بسیاری مفقود و بسیاری نیز شدیدا زخمی شدند . اما موج سرکوب در تهران و برخی از شهر های دیگر چون تبریز چنان بود که حوادث شهر های دیگر را تحت الشعاع قرار داد. اهواز شهر گرم وجنوبی ایران یکی از آن شهر ها بود.
مردم اهواز پس از آگاهی از رشادت دانشجویان در شهر های دیگر در برابر مزدوران رژیم صف آرایی کردند.ماشین سرکوب و خشونت در اهواز هم به راه افتاد.بسیاری از جوانان بازداشت و روانه سلول های مخوف رژیم شدند .مهدی حویزی اهوازی بیست و چهار ساله هم یکی از آنها بود. وی حضوری گسترده در تجمعات مردمی داشت و برای دفاع از این جنبش، اقدام به شعار نویسی در سطح شهر اهواز می کرد. اما شاید نمی دانست که این کار هزینه ای بس سنگین برای او و خانواده اش در پی خواهد داشت.
مهدی حویزی در تاریخ 26 تیر ماه 78 به هنگام شعار نویسی دستگیر و آنچنان مورد ضرب و شتم مامورین قرارگرفت ، که پای راستش دچار شکستگی شده و مامورین اجبارا او را به بیمارستان منتقل می کنند. وی پس از سه روز به بازداشتگاه وزارت اطلاعات انتقال یافته ، در آنجا با وجود درد شدید از ناحیه پا ، مورد بازجویی و شکنجه قرار می گیرد. پس از آزادی موقت وی ، پدرش به دلیل فعالیت های سیاسی فرزندش به دادگاه انقلاب اهواز احضار می شود.احضاری که پایانی تلخ در بر دارد. هوشنگ حویزی از دادگاه انقلاب به بازداشتگاه اطلاعات اهواز منتقل شده و در آنجا مورد بازجویی قرار می گیرد. او با وجود این که از فعالیت های سیاسی فرزندش اطلاعی ندارد، شدیدا تحت فشار قرارمی گیرد. اودر نیمه های شب آزاد شده و به منزل مراجعه می کند، اما ساعتی بعد دچار سکته مغزی، قلبی شده و فوت می کند.


در مراسم خاکسپاری او ، مزدوران رژیم برای جلوگیری از هر گونه تجمع اعتراض آمیز حضور می یاببرگی از پرونده جنایات رژیم جمهوری اسلامی -کوروش صحتیند. مهدی حویزی ، پسر مرحوم ، فریاد اعتراض سر می دهد. مزدوران رژیم با فحش های رکیک از او استقبال کرده و در مقابل چشمان گریان مادر ، خواهر و برادرانش دوباره او را بازداشت می کنند. در بازداشتگاه اطلاعات به او گفته می شود، که اگر کوچکترین سخنی از آنچه بر سر او و خانواده اش آمده ، بر زبان بیاورد ، به سرنوشت پدرش دچار خواهد شد. مهدی پس از سه روز تهدید و شکنجه در یکی از خیابان های شهر اهواز رها می شود.
به شهادت کسانی که از نزدیک شکنجه گاه های رژیم اسلامی را دیده اند، بازداشتگاه های شهر های کوچک به مراتب وضعیت اسفبارتری از شهر های بزرگ دارند. ستمی که بر ایرانیان روا داشته می شود ، ستمی ملی است که هیچ کس از آن بی نصیب نیست. اما اگر اقلیتی قومی یا مذهبی باشی، باید خود را برای برخوردهایی شدیدتر آماده کنی. مهدی حویزی و خانواده اش هم یکی از آن اقلیت ها بودند.
جوان اهوازی که از ظلم وستم رژیم به ستوه آمده، فعالیت های گذشته خود را ادامه می دهد و مجددا دستگیر می شود. این بار توسط اطلاعات سپاه پاسداران اهواز بازداشت شده و بیست روز را در سلول انفرادی به سر می برد .در آنجا هم از او با فحش های رکیک و شکنجه پذیرایی می شود.شکنجه ای که منجر به شکستگی پیشانی او می شود.پس از آن با قرار کفالت آزاد شده و تصمیم می گیرد ، در نحوه مبارزه اش تغییراتی ایجاد کند.فیلمبرداری از نقاط محروم استان خوزستان، گورستان های متروک مخالفین سیاسی و اعدام هایی که در ملاء عام صورت می گیرد.
در این راه با همراهی عموی خود، حمید حویزی، عکس ها و فیلم های تهیه شده را در اختیار رسانه ها و سایت های خبری قرار می دهد.منزل عمویش به پایگاهی برای ارسال اخبار و فیلم های جنایات جمهوری اسلامی تبدیل می شود، کاری که چندان عاری از خطر نیست.

صبح روز 31 تیر ماه 1383 ، مهدی حویزی برای فیلمبرداری از یک مراسم اعدام در میدان چهار شیر اهواز از منزل خارج می شود . وی محتاطانه اقدام به فیلمبرداری می کند، اما دو مامور لباس شخصی به او نزدیک می شوند. با وجود سابقه ای که او دارد، خطر جدی است.اما مهم تر از ان وضعیت منزل عمویش است. در آنجا مدارک و فیلم های بسیاری نگهداری می شود.مهدی با استفاده از ازدحام جمعیت از چنگ دو مامور می گریزد و به منزل یکی از دوستانش پناه می برد. سپس از طریق او به یکی از روستا های اهوا ز رفته و مخفی می شود.
اما حادثه اصلی هنوزدر راه است، ماموران امنیتی رژیم که به فعالیت های آنها پی برده اند، به منزل حمید حویزی مراجعه کرده، او را بازداشت می کنند . بازداشتی که به سر انجامی همچون برادر بزرگترش ختم می شود. حمید حویزی در بازداشتگاه رژیم، موردشکنجه وحشتناکی قرار گرفته و جان می سپارد.اما جسد بی جان او را حتی به خانواده اش نیز تحویل نمی دهند و خانواده ستم دیده حویزی پس از روزها جستجو جسد او را در زیر پل سفید اهواز می یابند.
سرانجام خانواده حویزی، سرانجامی است که تاکنون بسیاری از خانواده های ایرانی دچارش شده اند. سرانجامی که واپس گراترین رژیم دنیا بر ملتی بزرگ تحمیل کرده است. براستی تا به کی باید شاهد چنین جنایت های ددمنشانه ای در سرزمین مان باشیم؟
كوروش صحتي



Sunday, November 07, 2004

4 (خرداد و خاطراتی از این روز پر آشوب(1377 -1383

کشور ما ایران از جمله کشورهایی است که هر گونه مطلبی بخاهی بنویسی، بله نوعی با سیاست ارتباط پیدا میکند. مثلا خاطره نویسی.شاید قبل از اینکه وارد دنیای سیاست شوم، خرداد ماه تنها برایم یادآور روزهای امتحانات آخر سال تحصیلی بود.روزهایی که برای کسی مشل من که تمام درسهایم را شب امتحان میخواندم، خیلی سخت بود، بخصوص خردادهایی که همزمان با مسابقات جام جهانی فوتبال یا جام ملتهای اروپا میشد و خوب تقریبا هیچ جوان ایرانی، نمی توانست از خیر تماشای این مسابقات بگذرد.وقتی که وارد دانشگاه شدم، ماه خرداد برایم مفهوم دیگری پیدا کرد. مفهومی که دوم خرداد 76 سر آغازی بر آن بود. اکنون می خواهم خاطرات خود از خرداد ماههای پس از سال 76 و بویژه روز 4 خرداد که برایم روزی فراموش نشدنی است، را بازگو کنم. شاید شیوه نگارش من برای خیلی ها تعجب آور باشد. بعضی ها از من توقع دارند که همچون یک فعال سیاسی مخالف، بحثهای تند و سنگین سیاسی را پیش بکشم. بعضی ها هم که حتما تعداد خیلی کمی هستند مرا آشوبگر، وابسته به اجنبی و مغرض خواهند خواند و شاید هم پرونده ای برایم دست و پا کنند.خیلی ها هم شاید، اصلا به حرفهای کسی چون من هیچ توجهی نکنند.به هر حال، آزادی بیان برای من اصلی است خدشه ناپذیر. همانطور که خیلی ها نظریات خود را بیان می کنندو منزلت می یابند و خیلی ها هم نظریات خود را بیان کرده و عقوبت می یابند. من هم خاطراتم را بازگو می کنم، با این توضیح که نه منزلت میخواهم و نه عقوبت.
1 – زمان: 4 خرداد 1377 - مکان – پارک لاله تهران
ان روز، روز بسیار گرمی بود. از چند روز پیش تراکتهایی در سطح شهر به ویژه دانشگاه ها پخش شده بود که از مردم و دانشجویان دعوت به عمل آورده بود که در میتینگ مردمی – دانشجویی 4 خرداد در پارک لاله شرکت کنند.من هم برای شرکت در این مراسم، راهی پارک لاله شدم. منزل ما آن موقع به پارک خیلی نزدیک بود و با پای پیاده میشد 10 دقیقه ای از خیابان کاشانک امیر آباد شمالی تا پارک لاله آمد. میتینگ قرار بود ساعت یک بعد از ظهر برگزار شود. وقتی که وارد پارک شدم، جمعیت زیادی در کنار میدان اصلی پارک به چشم میخورد. بالای کامیون، سخنرانان مراسم ایستاده بودند؛ پرویز سفری، محمد مسعود سلامتی، سید جواد امامی و منوچهر محمدی. هرچند شعارهای حاضرین در مراسم، نمی گذاشت صحبتهای سخنرانان را بخوبی بشنوم، اما گفته مشهور (( من حاضرم جان خود را بهم، تا مخالف من سخن خود را بگوید)) را دقیقا به خاطر دارم که امامی در آغاز سخنانش به زبان آورد. اما آنجا پس از مدتی تبدیل به میدان جنگی تمام عیار شد. گروههای انصار حزب ا... و کاوه اصفهان با زنجیر، چاقو و قمه به جان دانشجویان دختر و پسر افتادند. در کنار من دختر جوانی ایستاده بود که عکس خاتمی را در دست داشت، ناگهان یکی از لباس شخصی ها که ریش بلندی داشت و پیراهن مشکی اش را بر روی شلوارش انداخته بود، با لگد چنان به شکم دختر جوان کوبید، که او چند متری آنطرف تر پرت شد. من در طول دوران فعالیتهای سیاسی – دانشجویی خود صحنه های خشونت آمیز بسیاری را دیده ام، که طرفهای درگیر عموما پسر بوده اند. اما این صحنه، هم از نظر میزان خشونت اعمال شده و شدت ضربه و همینطور جنس طرف درگیر همیشه در خاطرم مانده است.به هر حال، من که با دیدن این صحنه، بسیار عصبانی شده بودم، برای دفاع از دختر جوان، جلو آمدم و با ضارب در گیر شدم. در همین لحظه یکی از دوستان وی از پشت با زنجیر بزرگی محکم بر پشت و کمر من کوبید. چند نفر از دانشجویان هم به حمایت از من آمدند و پس از مدتی، درگیری خاتمه پیدا کرد. این بار سخنرانان مراسم مورد حمله قرار گرفتند و چند گاز اشک آور در میان دانشجویان انداخته شد. از این پس، امکان ادامه سخنرانی فراهم نشد و پارک لاله تا ساعت 7 بعد از ظهر شاهد صحنه های درگیری فراوانی میان دانشجویان و لباس شخصی ها بود.من در حالی به خانه آمدم که بر روی سینه و پشتم، جای زنجیر دیده میشد. هرچند به خاطر آمادگی نسبی بدنی که به خاطر فعالیتهای ورزشی ام داشتم، آسیب جدی ندیده بودم، اما به یاد دارم که دختر و پسرهای زیادی شدیدا مضروب شدند، به طوری که حتی توان بلند شدن را هم نداشتند.از سخنرانان مراسم منوچهر محمدی راهی بیمارستان شد و بقیه نیز مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. پرویز سفری بعدا به من گفت که یک تبر به سمتش پرتاب کرده اند که دقیقا از مقابل صورت او رد شده است.به هر حال این میتینگ با خشونت و درگیری به پایان رسید و انعکاس گسترده ای نیز در رسانه های داخلی و خارجی پیدا کرد. برخی از روزنامه های اقتدارگرا نیز این میتینگ را بازی در دو نقش دانشجویان ارزیابی کردند. شاید از مهمترین تبعات برگزاری این میتینگ، استیضاح عبدا... نوری که در آن زمان وزیر کشور بود، باشد. زمانی که مجلس محافظه کار پنجم، قصد حذف نوری از پست وزارت کشور را داشت، یکی از دلایل خود را اعطای مجوز برگزاری این میتینگ از سوی نوری اعلام کرد. هرچند نوری بعدها در گفتگو با برخی از اعضای جبهه متحد دانشجویی اعلام کرد که می دانست اعطای مجوز به میتینگ 4 خرداد 1377 هزینه ای بس سنگین، در حد برکناری از وزارت را برای او در پی خواهد داشت.
2- زمان: 4 خرداد 1378 - مکان: محوطه درونی سردر دانشگاه تهران
وزارت کشور با در خاست برگزاری میتینگ دانشجویی – مردمی جبهه متحد دانشجویی مخالفت کرده بود. با جلسات بسیاری که با اعضای گروه داشتیم به این نتیجه رسیدیم که حتما باید مراسم را به گونهای برگزار کنیم، حتی در جایی غیر از پارک لاله. بر این اساس انجمن اسلامی دانشجویی دانشگاه تهران به دبیری محمود شوشتری که از گروههای تشکیل دهنده جبهه متحد دانشجویی بود، تقاضای برگزاری میتینگ در داخل دانشگاه تهران را کرد که مورد موافقت مسئولین دانشگاه قرار گرفت.اعضای جبهه سرگرم تهیه لوازم مورد نیاز برگزاری میتینگ بودند که صبح روز 4 خرداد از سوی روابط عمومی دانشگاه تهران به ما اطلاع داده شد، که مجوز برگزاری مراسم لغو شده است.بچه ها خیلی ناراحت بودند. بعد از صحبتهای بسیار در شورای مرکزی به این نتیجه رسیدیم که دانشگاه خانه دانشجو است و به هر نحو ممکن باید مراسم را برگزار کنیم.از ابتدای حضورمان در دانشگاه تهران، جو بسیار نامناسبی علیه ما ایجاد شده بود. وابستگان به انصار حزب ا... که عمدتا غیر دانشجو بودند، خود را برای یک درگیری خونین دیگر آماده کرده بودند. چرا که روزهای پیش نیز ( 29 اردیبهشت در احمد آباد و 2 خرداد در پارک لاله) در گیریهای گسترده ای روی داده بود و جالب اینکه در تمامی این مراسمها، دانشجویان به دفاع از خود پرداخته بودند و لباس شخصی ها از این مساُله بسیار ناراحت بودند.به هر حال این میتینگ هم نیمه تمام ماند. وقتی که پرویز سفری سخنرانی خود را تمام کرد، نوبت به قرائت قطعنامه پایانی مراسم رسید که محمدرضا کثرانی برای خواندن آن به بالای سکو رفت. در این هنگام تعدادی از لباس شخصی ها به سمت وی حمله ور شدند و درگیری آغاز شد.دانشجویان شعارهایی مانند << زندانی سیاسی آزاد باید گردد>>، << پروانه فروهر، لاله سرخ پرپر>> و << آزادی اندیشه، همیشه، همیشه >> سر داده بودند. و تعدادی از دانشجویان پسر با ایجاد یک زنجیر انسانی مانع از حمله انصار به دانشجویان دختر می شدند. خوب به خاطر دارم که احمد باطبی، اکبر محمدی و غلامرضا مهاجری نژاد در شکل دهی این صف و جلوگیری از حکله انصار نقش زیادی داشتند.این درگیری به مقابل دانشکده های هنر، ادبیات و علوم دانشگاه تهران نیز کشیده شد و چهره هایی که نسبتا شناخته شده تر بودند، بیشتر مورد هجوم قرار میگرفتند. من هم در مقابل دانشگاه ادبیات مورد تهاجم چند نفر از انصار قرار گرفتم که با کمک دانشجویان از چنگ آنها نجات یافتم.آن روز لباسهای من کاملا پاره شده بود که دانشجویی پیراهن خود را به من داد تا از دانشگاه خارج شوم.به هر حال 4 خرداد 78 نیز به مانند 4 خرداد 77 با خشونت و درگیری به پایان رسید، هرچند که درگیری های 4 خرداد 77 وسعت بسیار بیشتری داشت.
3 - زمان: 4 خرداد 1379 - مکان: دفتر روزنامه گزارش روز
طبق روال سالهای قبل، جبهه متحد دانشجویی بازهم درخواست برگزاری میتینگ و این بار در مقابل سردر دانشگاه تهران در خیابان انقلاب را نمود که در آخرین لحظه موافقت وزارت کشور قرار نگرفت.هرچند دوستان جبهه، در روزهای پیش از برگزاری میتینگ گفتگوهای فراوانی با رسانه ها داشتند و تراکتهای فراوانی نیز در سطح شهر پخش شده بود.صبح روز 4 خرداد در دفتر روزنامه گزارش روز (ارگان غیر رسمی جبهه متحد دانشجویی و اولین روزنامه مستقل جنبش دانشجویی) نشسته بودیم. بعضی از اعضای شورای مرکزی عقیده داشتند که به مانند سال پیش مراسم را هر طوری شده برگزار کنیم و تعدادی مثل مهندس طبرزدی، من و اکثر اعضای شورا نظر دیگری داشتیم.به اعتقاد ما به دلیل برگزاری میتینگ در خیابان و عدم کنترل دقیق بر حرکات و شعارهای شرکت کنندگان، احتمال ایجاد درگیریهایی به مراتب گسترده تر از سالهای قبل و چیزی به مانند 18 تیر 1378 وجود داشت.ما هم نمیخواستیم که باعث مضروب شدن و دستگیری گسترده دانشجویان و مردم شویم. بویژه اینکه اخباری مبنی بر آمادگی گسترده انصار برای ایجاد درگیری در این مراسم رسیده بود.به هر حال تصمیم بر آن شد که میتینگ را لغو کرده و دو نفر از اعضای جبهه به نامهای سعید کاشیلو و منصور فرجی برای اعلام لغو میتینگ به دانشگاه تهران رفتند. اما پس از انجام اقدامات فوق، عده زیادی از مردم و دانشجویان در مقابل دانشگاه تهران تجمع کرده و به سر دادن شعارهای مختلف مشغول شدند.آن طور که بعدا شنیدم، یکی از شعارهای آن روز << هاشمی حیا کن، صندلی رو رها کن>> ، که در اعتراض به انتخاب علی اکبر هاشمی رفسنجانی و تضییع حق دکتر علیرضا رجایی از نیروهای ملی-مذهبی که به مجلس ششم راه یافته، و بعد از اعلام نظر شورای نگهبان از صحنه خارج شد، بوده است.جالب اینجاست که پس از این اتفاقات، هاشمی رفسنجانی با اطلاعیه ای از تلویزیون قرائت شد، رسما از نمایندگی مجلس استعفا داد
در حدود 10 روز پس از برگزاری این میتینگ، من به همراه 3 تن از اعضای شورای مرکزی جبهه متحد دانشجویی بازداشت شده و راهی زندان اوین شدیم.من به همراه حسن زارع زاده در دفتر روزنامه، محمود شوشتری در دانشگاه تهران و سعید کاشیلو در منزلشان بازداشت شدیم. پس از آن هم در حدود 10 نفر از اعضای جبهه متحد به دادگاه انقلاب احضار و دو تن دیگر؛ مهندس طبرزدی و دکتر حمید علیزاده نیز به جمع ما در زندان پیوستند.در زندان اوین و در طول دوران بازجویی متوجه شدم که تعداد زیادی از دانشجویان و مردم نیز در هنگام برگزاری میتینگ بازداشت شده و اکثر آنها پس از مدتی آزاد شده اند.هرچند من دلیل اصلی بازداشت خود و دوستانم را پیشگیری وزارت اطلاعات از برگزاری مراسم سالگرد 18 تیر میدانم، اما سوالات فراوانی نیز از چگونگی برگزاری مراسم 4 خرداد در بازجویی ها پرسیده شد. شاید جالبترین پرسش این بود که چرا جبهه متحد دانشجویی اکثر میتینگهای خود را در روز 4 خرداد که روز مجاهدین خلق است( به خاطر اعدامهای 4 خرداد 1351 که بنیانگزاران این سازمان؛ محمد حنیف نژاد، علی اصغر بدیع زادگان و سعید محسن تیر باران شدند) برگزار میکند.آنها به دنبال رابطه ای میان این دو گروه میگشتند تا شاید از این طریق بتوانند، ضربه ای کارآمد به جبهه بزنند که چنین نشد.من هم پس از تحمل 5 ماه حبس در بند 209 اطلاعات و سالن 3 سیاسی اوین با تبدیل قرار بازداشت موقت به وثیقه آزاد شدم.
4 - زمان: 4 خرداد 1380 - مکان: سلولهای انفرادی بازداشتگاه 59 سپاه ( عشرت آباد )
پس از آزادی از زندان در دوم آبان 79 در تاریخ 14 اسفند 79 دوباره بازداشت شدم.دلیل بازداشت این بار برگزاری مراسم یادبود دکتر محمد مصدق در مقابل دانشگاه تهران بود. یک ساعت پس از برگزاری مراسم در حالی که دو تن از دوستانم؛ سعید کاشیلو و حمیدرضا مبین عازم منزل بودم، بازداشت شده و 7 ماه تمام را در سلولهای انفرادی 59 سپاه، پادگان جی و بند 240 اوین گذراندم. 4 خرداد 80 نیز همچون روزهای دیگر سلول انفرادی در سکوت و تنهایی گذشت. سکوتی در سلولی به ابعاد یک متر و سی در دو متر. سلولی که خیلی ها تحمل آنرا بالاترین شکنجه میدانند.
5 - زمان: 4 خرداد 1381 - مکان: شرکت تبلیغاتی – انتشاراتی
سال 1381 را با کار کردن در یک شرکت تبلیغاتی-انتشاراتی که کتابهای ویژه نمایشگاه بین المللی را منتشر میکرد، آغاز کردم. هرچند فعالیتهای سیاسی خویش را همچنان ادامه میدادم اما در کنار آن، یک فعالیت اقتصادی درآمد زا هم برایم اهمیت ویژهای دلشت. چرا که به نظر من اولین شرط بقا و استقلال یک حزب و گروه سیاسی، عدم وابستگی مالی و اقتصادی آن گروه است. هرگاه حزبی از نظر اقتصادی وابسته شد، مسلما در آرمانهای خویش نیز چندان ثابت قدم نخواهد ماند، چرا که آن آرمانها با شل و سفت کردن سر کیسه پول حامیان مالی، تغییر خواهد یافت.با این وجود، قرار نیست که در این نوشتار به کسی درس اخلاق سیاسی بدهیم.4 خرداد 1381 را در حالی گذراندم که برای بستن قرار با شرکتهای تجاری و صنعتی مرتب به شهرستانها سفرمیکردم.از همه مهمتر و سخت تر اینکه مدیر عانل شرکت (که از دوستان نزدیک من است و پیشنهاد مشغول شدن در شرکتش را به من داده بود) مجبورم کرده بود که در آن گرمای طاقت فرسا با کت و شلوار به شرکتها مراجعه کنم!
6- زمان: 4 خرداد 1382 - مکان: زندان قصر تهران
شعبه 26 دادگاه انقلاب مرا به 6 سال زندان محکوم و برای تنبیه بیشتر روانه زندان قصر کرده بود.اکنون نزدیک به 2 ماه بود که در بند زندانیان شرارتی، منکراتی و کلاهبردار به سر میبردم. شرایط آنجا با بند سیاسی اوین خیلی تفاوت داشت. 1200 الی 1300 نفر در یک بند محبوس بودند. بسیاری از زندانیان در کف راهروها می خوابیدند و کمبود جا به قدری بود که حتی نمیشد در خواب تکان کوچکی خورد.دعواهای مکرر، خود زنی و استعمال مواد مخدر هم که بیداد میکرد. دقیقا همزمان با حمله به خوابگاه دانشجویی طرشت و با تلاشهای دو نماینده فراکسیون دانشجویی مجلس؛ علی اکبر موسوی خوئینی و فاطمه حقیقت جو به همراه امیر عباس فخرآور دیگر زندانی سیاسی زندان قصر به بند زندانیان مالی قصر منتقل شدیم، که شرایط نسبتا خوبی داشت.پس از آن هم دکتر فرزاد حمیدی و حجت بختیاری به ما ملحق شدند. البته پس از مدتی دوباره با زندانیان اندرزگاه یک زندان قصر که متعلق به زندانیان باجرائمی چون قتل، سرقت مسلحانه و آدم ربایی بو، هم بند شدیم. شرایط آنجا بسیار نامناسب بود نا اینکه پس از گذشت قریب به یک سال حبس در زندان قصر با شکسته شدن حکم در شعبه پنجم هیئت تشخیص دیوان عالی کشور از زندان آزاد شدم.
7- زمان: 4 خرداد 1383 - مکان: خیابان ستارخان تهران
2 روز پیش دوستم سعید کلانکی صبح زور مرا از خواب بیدار کرد. خبر میداد که 11 نفر از مبارزین در کرج دستگیر شده اند. از جمله مریم خرمی 22 ساله ، عضو جبهه متحد دانشجویی و انجمن تارا.مثل اینکه خرداد و تیر ماه هایی هستند که دوست ندارند بدون درگیری، جنجال و هیجان به پایان برسند.هرچند در سالهای اخیر، اکثر ماههای سال چنین وضعیتی پیدا کرده اند، اما شاید تنها بتوان آذرماه را با این دو ما مقایسه کرد. ماهی که ددر آن داریوش و پروانه فروهر، مختاری، پوینده، دوانی و شریف به مسلخ برده شدند و ماهی که در آن آذرمان در آتش بیداد بسوخت.
کوروش صحتی تهران –
خرداد 4 _ 1383