Saturday, December 03, 2011

پدرم از تو می نویسم ، از تویی که اول بار نوشتن را به من آموختی




انا لله و انا الیه راجعون

پدرم از تو می نویسم ، از تویی که اول بار نوشتن را به من آموختی ........

هفت روز از درگذشت پدر مهربان و فداکارم ،دکتر پرویز صحتی گذشت. هفته ای سراسر غم واندوه برای همه اعضای خانواده ودوستان و آشنایانش.غم انگیز ترین لحظات زندگی من و برادرم امیر که حتی امکان شرکت در مراسم تدفین وتشییع پیکرپاک پدر عزیزمان را نیافتیم و همینطور برای مادر دلسوخته و خواهر عزیزم که تا چندی دیگر اولین نوه خانواده را به ما تقدیم میکند.

هفت روز از وداع جسمانی پدرم با این دنیای فانی گذشت ، اطمینان دارم که او زنده است و روح پاکش به آرامش ابدی رسیده است. یاد و خاطره بزرگمردیهای او هرگز از ذهن ما زدوده نخواهد شد.پدری که برایم سمبل مهربانی، بزرگمنشی ، عشق به مردم و میهن وخدمت به همنوعانش بود.

پدرم ، دکتر پرویز صحتی متولد سال 1328 سمنان ، دوران کودکی را در روستای رستم آباد گرمسار گذراند. همراه با مهاجرت خانواده به تهران ، دوران دبیرستان خود را در دبیرستان هدف با نمرات بالا به اتمام رساند و در سال 1347 در رشته پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد.

عشق و علاقه اصلی پدرم ، تاریخ و ادبیات ایران بود ، اما تحصیل در رشته پزشکی ، فرصت خدمت به هم میهنانش را بویژه در مناطق محروم ایران نصیب وی کرد.

پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی پدرم در سال 1354وی دوران سربازی خود را در مناطق محروم کشور در استان زنجان آغاز کرد.این دوران به آشنایی و ازدواج وی با مادر عزیزم انجامید.

پس از اتمام دوره سربازی ،درحالی که بسیاری از همکاران و هم دوره ای های پدرم ایران را ترک گفته بودند ،عشق به میهن ، روحیه انسان دوستی و طبع دنیا گریز پدرم تا سالها وی را به خدمت در مناطق محروم کشور واداشت.از سال 1361 تا سال 1367 پدرم که علاقه ویژه ای به کردهای ایرانی داشت ، در یکی از محرومترین مناطق کشور، شهرستان بیجار در استان کردستان به طبابت پرداخت.

در هنگامه جنگ ایران وعراق ، مطب وی در بیجار مملو از بیماران عمدتا تنگدستی بود که پدرم با مهر و محبت ویژه ای به رفع آلام آنها می پرداخت.در سردترین و برفی ترین روزها و شبهای زمستان بیجار ، خانواده بیمارانی از روستاهای دور و نزدیک اطراف بیجارکه نیاز به معالجه داشتند ، راهی جز منزل ما نمی یافتند . معالجاتی که به نجات جان بسیاری از این بیماران انجامید و در بسیاری از موارد حتی بدون دریافت مبلغ ویزیت همراه بود.

پدر عزیزم همراه با پدر بزرگ مرحومم ، حاج محمد صحتی ، هر دو از دروایش گنابادی بودند و عارفانی فرهیخته که خدمت به همنوعان را عبادت می دانستند. پدرم طبعی شاعرانه داشت و آثاری هم از او به یادگار مانده است.

ریشه های پدرم در خاک آبا و اجدادی اش چنان عمیق بود که در تمام طول دوران زندگی اش تنها به دو کشور خارجی سفر کرد. یک بار برای سفر حج وچند بار به شهر مرزی وان ترکیه برای دیدار با پسران دور مانده از وطن.

همزمان با آغاز فضای پر تنش سیاسی در سالهای آغازین انقلاب ، حادثه ای قلب پدرم را برای همیشه جریحه دار کرد. در دی ماه سال 1360 برادر17 ساله اش ، علی صحتی تنها به جرم هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران تیرباران شد.شهادت عموی نوجوانم که پدرم عاشقانه او را دوست داشت اما یک دم در عزم و اراده پدرم در خدمت به مردم خللی ایجاد نکرد.

پدرم در طول دوران جنگ هشت ساله ایران وعراق بارها به مناطق جنگی بویژه پیرانشهر،مریوان و بانه برای کمک به مجروحان جنگی ایرانی و کردهای عراقی حلبچه عزیمت کرد. اما با این وجود در هیئت گزینش برای شرکت در دوره تخصصی پزشکی به همراه عمه ی دیگرم و تنها به جرم اعدام برادرش رد شد. پدرم از سال 1367 و پس از پایان جنگ ایران و عراق به دلیل توجه ی ویژه ای که به تحصیل فرزندانش داشت دوباره به تهران رجعت کرد و تا زمان پرواز ابدی اش در این شهر ساکن بود.

اهالی خیابان پاک شمالی در ستارخان قطعا چهره مهربان و دوست داشتنی پدرم را به خاطر دارند که برای مدت بیش از بیست سال به طبابت در آن محله پرداخت و همیشه رابطه ای صمیمانه با بیمارانش داشت. همینطور همسایگانمان در محله امیر آباد که سالها درآن محله ساکن بودیم هنوزهم به نیکی از پزشک دلسوز محله اشان یاد می کنند.

از سال 1376با ورودم به دانشگاه و آغاز فعالیت های سیاسی و دانشجویی ام ،پدرکه پیش از این داغ برادر دیده بود، نگرانیهای تازه ای یافت ، نگرانی از بازداشت و یا از دست دادن پسر. اما من پیش از این الفبای عشق به میهن و خدمت به هم میهنان را در مکتب پدر آموخته بودم .

در دامان پدر و مادری پرورانده شدم که شمار کتاب های کتاب خانه شان بیشتر از شمار صفرهای شماره حساب بانکی شان بود و در تمام طول زندگی پدرم با توجه به موقعیت شغلی و مدارج تحصیلی او همیشه ما در شرایط زندگی طبقه متوسط جامعه روزگار می گذراندیم.

از کتابخانه پدر گفتم. کتاب خانه ای که اول بار درآنجا و در لابلای کتاب هایش عشق به نهضت ملی ایران و پیشوایش دکتر محمد مصدق در من پدید آمد. پدرم همواره از دکتر محمد مصدق به عنوان قهرمان ملی ایران یاد می کرد و علاقه ی ویژه ای به او داشت.

به دنبال تداوم فعالیت های سیاسی و دانشجویی ام و در جریان قیام دانشجویی هجده تیرماه هفتاد و هشت، ماموران وزارت اطلاعات برای دستگیری ام به خانه ما حمله کردند. برادر کوچکترم امیر را ضرب و شتم کرده و تا پاسی از شب در بازداشت نگاه داشتند و در مقابل چشمان خواهرم که کودکی بیش نبود به صورت پدر سیلی زدند؛ پدری که عمرش را در راه خدمت به ملت و میهن سپری کرده بود.

اما این تنها آغازی بود بر ستم بی حد وحصری که بر خانواده ی من همچون خانواده بسیاری از فعالین سیاسی در این سال ها رفت.راهرو های بی دادگاه های انقلاب و سالن ملاقات زندان های مختلف اگر به سخن درآیند قصه ها از پدر پیر و دل شکسته ام خواهند گفت. پدر پیری که در جستجوی پسرش و یا شنیدن صدا ویافتن فرصت ملاقاتی کوتاه با او چه رنج و دردی را تحمل می کرد.

پس از اتمام دوران بازداشت و زندان و آغاز دوران تبعید، فراق من و برادرم رنجی مضاعف را روی شانه های پدرم گذاشت. هرچند که او دست کم از این که گاه و بی گاه در چنگال مزدوران ولی فقیه گرفتار نخواهم آمد همیشه احساس رضایت می کرد اما کدام پدر است که از دوری فرزندانش که آنها را با عشق و مهر پرورانده، احساس خوشنودی کند.

همزمان با آغازجنبش سبز ملت ایران در سال 1388 پدرم بارها به دفتر پیگیری وزارت اطلاعات احضار شد تا پاسخگوی فعالیت های من و برادرم در خارج از ایران باشد. از او بازجویی شد و مورد تهدید و بازخواست قرار گرفت. کارگزاران ولی فقیه مرا به خیانت به کشور و سرسپردگی به بیگانگان متهم می کردند، پدر مهربانم اما همواره از فعالیت های من در خارج از کشور برای حمایت از جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران با افتخار یاد می کرد و در میان دوستان و خویشاوندان از اینکه پسرش می تواند گامی هر چند کوچک در راه رسیدن به ایرانی آزاد بردارد احساس غرور می کرد.

او به خوبی می دانست که پسرش که در مکتب پدر چیزی جز خدمت و عشق به میهن و ملت نیاموخته، هرجای دنیا که باشد هرگز به سرزمین مادری اش پشت نخواهد کرد.

پدر مهربان و فداکارم سرانجام در چهارم آذرماه سال 1390 به رحمت ایزدی رفت. پدر مهربانی که زندگی پرفراز و نشیب و پر غم اش در لحظاتی به پایان رسید که همچنان در حسرت دیدار پسرانش می سوخت. پدرم که درس ایستاد گی در برابر ستمگران را به من آموخت درهمان ایامی روح پاکش به آسمانها رفت که مولایش امام حسین به شهادت رسیده بود. عشق پدر به امام حسین و آزاد مردی اش او را همزمان با ایام شهادت وی به دیدار معبود فراخواند.

یاد و خاطره اش را گرامی می دارم و برای روان پاکش علو درجات را می طلبم.

کوروش صحتی

یازدهم آذرماه 1390

2 Comments:

Blogger گمنامیان said...

کورش گرامی و عزیز

غم از دست دادن پدر خیلی سخت است، کسانی مثل من که تجربه اش کردند، می دانند چقدر سخت است

آرزوی صبر برای شما دارم

امید که دیگر اعضای خانواده سلامت باشند

7:23 PM  
Blogger Kourosh Sehati said...

ba sepas az shoma doste gerami, khodavand roohe pedarane marhome ma ra gharin rahmat nemayad

8:26 PM  

Post a Comment

<< Home